۱۳۸۹/۱/۵

اینم بی کیر گایان که تویی

دست برده ام به تو
دست برده ام به زندان هات
به دالان تاریکت
دست بردم آنقدر
که دست کشیدی از کیرم

دست بردم به لب هات
لبه هات
که آفتاب و مهتاب ندیده
نقره ی نور دیده بود
ظاهر که می شد
خایه می کردم و
قایم می شدم
در سوراخت
پیش زنبورها و
عسل

به آفتاب و مهتاب ندیده ات
دست برده ام
به آفتابه ی خانه تان
و آن سوراخ که از آن می ریدی
به کثافتت
رفت و آمدت
معاشرتت
عاقبتت
دست بردم هر آن جات
که دستم رسید
 دست بردم در خلقتت
تا که دست کشیدی از کیرم
و گذاشتی مرا توی کف

لای سجاده ی ران هات
فواره ی منجمد بودم
جیوه در صفر مطلق

پله پله
از پله کان تو پایین رفته ام
به کف رسیده ام
و کف تو را کرده ام

تا خرتناق در کفت
کف دستی زدم 
آنقدر که دهانم کف کند

تو آن  دست بردی
که زدم به جان خودم
گاییده ی تو ام
 بی کیر گایان من
زن تو
داف تو
جنده ی تو بوده ام
روزی ام را بریدم
دست خدا را رد کردم
و از آن استخوان که تو برایم پرتاب می کردی
ارتزاق کرده ام
دم تکان داده ام
و خودم را فروخته ام
به نقد تو

***
دست کشیده ام از تو
و با دست کش
پا اندازت را اندختم
 بیرون از دلم

دست کشیده ام از تو و
دست کشیده از تو شدم
حالا یک مسافرم
و دست تکان می دهم.

هیچ نظری موجود نیست: